اکنون که این متن را می خوانید حتما چند کودک دیگر زیر بمب های صهیونیستی جان خود را از دست دادند یا مشغول ناله بالای سر جنازه های تکه تکه شده پدرومادر خود هستند.
غزه، قطعهای خاک نیست، صحنهی مکرری از غربت انسانیت نسلهای ستمدیده در طول تاریخ است.در خون غلطیدن این قطعه در خاک دیگر گوش نواز! شده است صدای بر زمین افتادن کودکان و زنان بی گناه غزه و شکستن استخوان هایشان به گوش می رسد. هزاران مرد و زن بی پناهی که در وضعیتی بغرنج به سر می برند و نمی دانند داد مظلومیت خود را زیر چنگ های پر قصاوت آدم کش های صهونیست به گوش که برسانند جایی که امریکا مدعی حقوق بشر ترجیح می دهد حق را به سگ هار منطقه بدهد و چشم خود را به روی کشتار هزاران نفر ببندد .
امیرالمومین ظلم به یک زن یهودی در جامعه اسلامی را تاب نیاوردند و حال روزه های فلسطینیان این روزها با موشک و خون افطار می شود هیهات اگر ساکت بنشینیم .
ما به عنوان یکی از رسانههای فرهنگی، خبری و اطلاع رسانی کشور این اقدامات موهن را محکوم و خواستار رسیدگی سازمانهای بین المللی به آن می باشیم.
برای امضای این طومار اینجا کلیک کنید
بخش سیاست تبیان
امام علی(علیه السلام )شنید، مردی از خوارج «حَروُریّه» (منسوب به حروراء نزدیک نهروان) نماز شب خوانده و قرآن تلاوت می کند، فرمود: «نومٌ علی یقینٍ خیرٌ من صلاه فی شکِّ؛ خواب همراه یقین و ایمان، بهتر از نماز با شک است».در اینجا چرا امام معصوم (علیه السلام) خواب این فرد را بهتر از نماز او دانسته اند؟ مگر در نمازش چه اشکالی وجود دارد؟ مگر شک و ظنش به چه بر می گردد که موجب شده امام راجع به او چنین فرمایند؟ برای روشن شدن مطلب بهتر است به داستانی پیرامون این موضوع اشاره کنیم:
یک چهارم از شب گذشته بود که امیر مومنان علی(علیه السلام) از مسجد کوفه بیرون آمد و به سوی منزل رهسپار گردید. کمیل بن زیاد که از اصحاب خاص و مخلص آن حضرت بود، همراه آن حضرت حرکت می کرد، در راه به در خانه مردی رسیدند، صدای قرآن از خانه وی شنیدند.
او نیمه شب برخاسته بود و قرآن می خواند، علی(علیه السلام) و کمیل شنیدند او این آیه را با صدای دلنشین و پرسوز می خواند: «امّن هو قانت آناء اللّیل ساجداً و قائماً یحذر الاخره و یرجو رحمه ربّه...؛ آیا کسی که در دل شب به اطاعت خدا و سجده و قیام به سر برد و از آخرت ترسان و به رحمت خدا امیدوار است، با کسی که با گناه و کفر زندگی می کند یکسان می باشد؟!» (1)
کمیل در دل خود آهی کشید. صدای دلنشین قرآن، آن هم در دل شب و از لبان یک انسان شب زنده دار، او را به نشاط آورد، ولی چیزی نگفت.امام به کمیل توجه کرد و فرمود: «صدای دلنشین این شخص تو را نفریبد، این قاری قرآن، ازاهل جهنم است که به زودی راز این مطلب را به تو خبر خواهم داد».
کمیل در حیرت و تعجب فرو رفت، از این رو که امام (علیه السلام )از فکر و نیّت او آگاه گشته و گواهی می دهد که آن قاری قرآن از اهل دوزخ است!!
مدتی از این جریان گذشت، تا این که ماجرای خوارج نهروان پیش آمد و آنها بر ضد علی (علیه السلام) اعلام جنگ کردند و در سرزمین نهروان، جنگ خونینی بین سپاه علی (علیه السلام) با سپاه خوارج درگرفت و همه خوارج ـ جز 9 نفر فراری ـ کشته شدند.
کمیل در جبهه همراه علی (علیه السلام) بود، علی (علیه السلام)در حالی که از شمشیرش خون می چکید، به کمیل رو کرد و فرمود: با من بیا سپس هر دو نفر به اتفاق هم کنار کشته ها و سرهای بریده که به زمین افتاده بود رفتند، علی (علیه السلام) سرشمشیرش را بر سر کشته ها می نهاد، تا این که نوک شمشیر را بر سر همان قاری قرآن نهاد و فرمود: ای کمیل امّن هو قانت آناء اللّیل... این سر همان شخصی است که نیمه شب این آیه قرآن را می خواند و تو را مجذوب ساخته بود.کمیل امام را بوسید و از آرزوی جاهلانه خود استغفار کرد.(2)
اینک به نهج البلاغه بنگریم:
امام علی( علیه السلام) شنید، مردی از خوارج «حَروُریّه» (منسوب به حروراء نزدیک نهروان) نماز شب خوانده و قرآن تلاوت می کند، فرمود: «نومٌ علی یقینٍ خیرٌ من صلاه فی شکِّ؛ خواب همراه یقین و ایمان، بهتر از نماز با شک است».(3) احتمال دارد که این گفته مربوط به همان قاری باشد که در جنگ نهروان به هلاکت رسید.
مقصود امام علی( علیه السلام ) از شک، آن شک و تردیدى است که خوارج در امامت امام وقت داشتند که خود اساس تعلیم عبادات و کیفیّت انجام آنها است، که آگاهى بدان رکنى از ارکان دین مىباشد و شک و تردید در آن باعث عدم استفاده از آن و شکّ در بسیارى از نیازمندیها از قبیل علم توحید و اسرار عبادات و کیفیّت سلوک و اطاعت پروردگار است.(4)
در اینجا گویا مقصود امام اینست که اگر این مرد به امامت من یقین داشت و در خواب بسر می برد بهتر از این بود که با شک در امامت من به نماز و قرآن بپردازد.
واقعیت زندگى امت گواه نیاز مبرم آن به کسى است که امور آن را بگرداند و مسائل مختلفى را که هوسها و شهوات آن را ازدین دور کرده اند اصلاح کند و از هـمـیـن رو به کسى نیازمند است که در پرتو کتاب و سنت امور آن را سامان دهد و با شخصیت بـزرگـوار و رفـتـار بـدون نـقص خود الگویى براى ایشان ترسیم کند و این که در نفس پاک خود آمـادگى پرداختن به این وظایف را داشته باشد و چنین کسى جز از سوى خدا و تعیین او شناخته نـمـى شـود تـا در میان امت، آشفتگى ایجاد نشود.
یقین، علم ثابت و جزمی است که شک پذیر نباشد و مایه آرامش و قرار نفس آدمی گردد. برای رسیدن به یقین رعایت دو نکته بسیار کارساز است: 1. عمل، 2. تداوم عمل. لذا بزرگان گفته اند اگر عمل شایسته را هر چند اندک ولی پیوسته انجام دهید به نتایج بسیار مطلوب می رسید و امامان معصوم(علیهم السلام) به ما وعده داده اند که به آنچه می دانی عمل کن، از آنچه نمی دانی تو را کفایت می کنند «اعمل بما تعلم یکفیک مالم تعلم». و درباره مهمترین اعمال در زیارت امام حسین(علیه السلام) می خوانیم: «اشهد انک قد اقمت الصلوه و اتیت الزکاه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر حتی اتیک الیقین» که با دقت در این فراز به روشنی به دست می آید که با نماز به عنوان ارتباط با خدا و پرداخت زکات به عنوان حل مشکل اقتصادی و انجام امر به معروف به عنوان حل مشکلات فرهنگی است که مسیر صراط مستقیم فردی و اجتماعی شکل می گیرد و همه این موارد در راستای پیروی از امام و ولی ای است که جزئیات انجام این اعمال را به ما آموزش دهند تا یقین حاصل شود.
امامت یکی از اصول دین است. درشناخت دستورات خدا بعد از شناخت و ایمان به خدا شناخت فرستادگان الهى لازم است زیرا بدون آنها فهم دین مشکل است.بنابراین همانگونه که مسلمان باید به خداوند، عدل و معاد او ایمان و یقین داشته باشد باید به امامت امامان معصوم نیز یقین داشته باشد.
اول به صـفای دل ولـی را بشـناس
انگـاه مـــحمد و علی را بشــناس
کــن دیــده ز انــوار ولایــت روشــن
زیـن جـلوه خداوند جلی را بشـناس
پی نوشت ها:
1ـ سوره زمره/ 9.
2ـ سفینه البحار، ج2، ص492ـ493.
3ـ نهج البلاغه، حکمت 97.
4ـ ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم،ص 491.
زهرا انصاری نسب
بخش نهج البلاغه تبیان
با عرض معذرت و احترام نسبت به همهی مردهای محترمی که میخواهند این متن را بخوانند و بلکه جامعهی مردها، میخواهم اعلام کنم که این مردها هستند که ذاتاً یا بهتر است بگویم عموماً، « مرض قلب» دارند...
بنابراین مردها هستند که مریضاند و اتفاقاً چون مریض هستند نیاز به مواظبت و حمایت بیشتری دارند. درواقع « مردبودن» اگر چه که یک مریضی نیست و مثل تمام تقدیرات الهی حتماً خوب و شایسته است اما در مرد بودن لوازمی خوابیده که یکی از آنها – البته در بیشتر مردها- مریضی است. این مریضی که اگر اجازه بدهید اسمش را مریضی ذاتی میگذارم – هرچند که منظورم بیشتر عمومی است تا ذاتی- البته لازم است و احتمالاً اگر این مریضی در کنار خصوصیات دیگر «مردبودن» وجود نداشت علی القاعده نسل بشر تاکنون از بین رفته بود. خصوصیاتی مثل شجاعت، جسارت و حتی آن چیزی که در کلام امیرالمۆمنین « اهلینبودن» نام گرفته است؛ حضرت امیر در سخنی بلند و واقعگرایانه میفرمایند: « قلوب مردان وحشی است؛ هر که با آن قلب انس بگیرد، آن قلب رام او خواهد شد.»
حالا بگذارید کمی صریحتر راجع به این مریضی سخن بگویم:
عموم ما آدمها و به خصوص مدیران و تصمیمگیرانِ فضاهای فرهنگی، وقتی میخواهیم درمورد مفاسد اخلاقی حرف بزنیم و تصمیمی بگیریم، تصور اولیهمان این است که مشکل اصلی در روابط مرد و زن که مآلاً جامعه را به فساد اخلاقی میکشاند، به جامعهی زنان بازمیگردد و باید برای این گروه بیشتر برنامهریزی کرد و گویی معتقدیم این زناناند که مریضاند و همهی بدبختیهای جامعهی انسانی زیر سر آنهاست و هر جا یک قدرتمندی به زانو درآمده یا بزرگمردی کشته شده پای یک زن وسط بوده چرا که مریضی و بیماری ذاتاً متعلق به زنان است و آنان با فریبکاری بیمارمدار خود این همه بلا بر سر مردان میآورند و آوردهاند. البته نیمی از این حرف درست و نیمی دیگر اشتباه است یعنی ممکن است که بتوان معتقد بود که این زناناند که بر اثر تواناییهای خود بلاهای متعددی بر سر مردها و بلکه بشریت آوردهاند اما این به این خاطر نیست که ذات زن مریض و بیمار است بلکه دقیقاً به این خاطر است که مردها عموماً بیمار و مریض اند.
درواقع اگر به سه آیه قرآن خوب توجه کنیم به یک مبنای شاید متفاوت در این مسأله میرسیم: خداوند در سورهی نساء میفرماید: «ان کید الشیطان کان ضعیفاً» و در سورهی یوسف از قول همسر زلیخا میگوید : « ان کیدکن عظیم؛ مکر شما زنان، بزرگ است» و در سورهی احزاب میفرماید: « ای زنان پیامبر ! شما همچون زنان دیگر نیستید و اگر اهل تقوایید جوری با مردان سخن نگویید که آن کسی که در قلبش مرضی هست به شما طمع کند و بنا بر عرف با آنان حرف بزنید!» معلوم میشود که ضعف و مریضی اصلی در مردهاست و اتفاقاً این زناناند که بسیار توانمندند و درواقع میتوان در بالای هشتاد درصد از موارد اگر زنی بخواهد میتواند از بیماری مرد استفاده کند و بر او مسلط شود. پس مرد به خاطر مردبودنش بیمار است و همیشه باید دعا کند که در مسیر یک زن فریبکار قرارنگیرد!
واقعیت این است که اگر اتفاقاتی را که ما امروز در ارتباط خارج از عرف مرد و زن – اعم از متأهل و مجرد - در جامعهمان بشدت با آن مواجهیم و این تکنولوژیهای ارتباطی جدید هم سطح و فراوانی آن را بیشتر کرده است، با این نگاه تحلیل کنیم درمییابیم که مردها معمولاً این بیماری درونیشان را تشخیص نمیدهند و همیشه فکر میکنند که از زنان تواناترند و میتوانند یک ارتباط را مدیریت کنند و به خاطر خصوصیات دیگرشان هی پیش میروند و پیش میروند تا این که بناگاه متوجه میشوند در گرداب مریضی درونیشان فروافتادهاند و نه فقط نتوانستهاند این ارتباط را مدیریت کنند بلکه در واقع مدیریت شدهاند و شیطان توانسته از مریضی مردبودنشان به بهترین وجه استفاده کند. زنان هم در بسیاری از این موارد، ناخواسته و به خاطر توانمندیشان در جذب که این هم از الطاف خداوند به آنهاست، فریب به کار بردهاند و به این خیال که میتوانند هروقت بخواهند این بازی را متوقف کنند، پیش رفتهاند تا جایی که امکان هیچ بازگشتی از حیث عاطفی و اخلاقی برایشان وجود ندارد. برای بسیاری از مردها و زنانی که به خانوادههایشان خیانت کردهاند و گاهی مرتکب حرامهای باورنکردنی شدهاند، قضیه از یک بازی اساماسی یا چت و وایبر آغاز شده اما بدون این که دو طرف واقعیتهای مردبودن و زنبودن خود را دریابند و به همین خاطر این بازیِ ظاهراً قابل مدیریت، آنها را به بازی گرفته و زندگیشان را از بین برده است.
بنابراین من جملهی اولم را تکرار میکنم که مریضیِ اصلی از مردهاست – که به ارادهی خدا البته باید باشد – اما نمیدانم چرا عموم زنها این مریضی را در مردها بهرسمیت نمیشناسند و نمیپذیرند که در ارتباط با یک مرد باید این بیماری را لحاظ کنند. این البته به معنای بیاعتمادی به مردان نیست بلکه به این معناست که با درنظرگرفتن این بیماری میتوان یک ارتباط سالم و کاملاً مطمئن در فضاهای اداری و اجتماعی با یک مرد برقرارکرد بدون آن که نگرانیای از عاقبت آن وجود داشته باشد.
این روزها و بلکه همهی روزها، ما عادت داریم که این عبارت : اللهم اشف کل مریض را بخوانیم و برای مریضهای جسمی دعا کنیم؛ اما شاید بد نباشد گاهی هم برای جامعهی مردها دعا کنیم که انصافاً اگر خوب شوند و خوب درک شوند موجوداتی قابل اعتماد و نازنیناند...
محمد شیخ الاسلامی
سردبیر سایت تبیان
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ
اى کسانى که ایمان آوردهاید، چرا چیزى مىگویید که انجام نمىدهید؟
فردا بیا برات یه کاری می کنم!! معلوم نیست آن فردا کی می رسد؟!!
قطع کن بهت یه ربع دیگه زنگ می زنم ! ای خدا اون یه ربع دیگه کی می رسه!!
قول میدم سر فلان ساعت سر قرار بیایم ! اما امان از بدقولی و عدم وفای به عهدهایمان!
آخ آخ! یاد جلسات خواستگاری می افتم که چه قدر دختر و پسرها با هم قول و قرار می ذارن اما وقتی به قول معروف خرشون از این پل عبور می کنه همه چیزو فراموش می کنن؛ قول میدم تا دکترا بخونم، قول میدم فلان خونه را برات بخرم ، قول میدم چادر سرم کنم، قول میدم نماز بخونم و ....
موقع انتخابات چه قدر از کاندیدهای محترم قول هایی شنویم که بعداً فراموش کرده اند؟!
چه قدر شده که فلان مسئول یا وزیر می گوید فلان چیز ارزان می شود اما خبری نمی شود که هیچ ، تازه گران تر هم می شود!!
نامزد نمایندگی مجلس هزار شعار می دهد ولی دریغ از برآورده کردن حتی یکی از آنها!
فلان پیمانکار قول می دهد ساختمانی را 6 ماهه بسازد ولی با همان مدت تأخیر کارش را تحویل می دهد.
چه قدر شده با خودمان و خدای خودمون قول و قرارهایی گذاشته ایم و زیرش زده ایم و انگار نه انگار کرده ایم!!
وااای ای خدای من چقدر بدقولی بده. تو هر صنفی که باشی ، بی سواد یا با سواد باید خوش قول باشیم. تا موقعی که مطمئن نیستیم که می توانیم کاری را انجام دهیم ، قول ندهیم! اصلاً قول دادن هایمان را کم کنیم!
انگار فراموش کرده ایم که وفای به عهد و خوش قول بودن از مهمات دین و عقبات پل صراط است؛ بالاتر از اون اینکه خوش قول بودن انقدر اهمیت دارد که که مذهبی و ملی و عوام نمی توانند منکر اهمیت آن باشند، وفای به عهد از نشانه های مردانگی و حتی انسان بودن است و کسی که معروف به بدقولی است شخصیت قابل احترامی بین اطرافیان نخواهد داشت.
انگار که گویی قول دادن وسیله ای شده است برای فریب دادن دیگران تا به اهدافمان برسیم! و اصلاً هم نگران نیستیم که با هر بدقولی چه بر سر زندگی و آبروی دیگران و دین و دنیا و حیثیت خودمان می آوریم.
جالب است که با این همه بدقولی، کسی درس عبرت هم نمی گیرد و همه روی قول های دیگران حساب باز می کنیم و هیچ کسی هم از بد عهدی خودش معذرت نمی خواهد، تازه همه از هم طلبکاریم!!!
آن مسئول بدقولی اش را گردن یک مسئول دیگر می اندازد و طلبکار می شود، این مسئول اشتباه خودش را متوجه مردم می کند و مردم را نکوهش می کند، پیمانکارکل قصورش را متوجه پیمانکاران جزء می داند و ایشان نیز توپ را در زمین کارگران می اندازند و طلبکار می شنود .
حتی رییس یک قوه مشکلات را گردن رییس یک قوه ی دیگر می اندازد، تا خیال همه راحت باشد که این مسئله کاملاً فراگیر و در سطح ملی در حال ادامه است.
مِنَ الْمُۆْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً» احزاب/ 23 : از مومنین مردانی هستند که صادقانه به آنچه با خدا عهد کرده بودند وفا کردند.
خاتمه سخن را با کلامی از امیر مۆمنان به پیان می بریم:
امام علی - علیه السلام - (خطاب به مالک اشتر) فرمود: ای مالک! هرگاه میان خود و دشمنت عهد و پیمانی بستی به آن وفادار باش. چرا که هیچ چیز از واجبات خدا همانند وفای به عهد نیست که مردم با تمامی اختلاف خواسته ها و پراکندگی اندیشه هایشان بر آن اتّفاق نظر داشته باشند و نزدشان بزرگ باشد.(نهج البلاغه، نامه 53)
خلاصه آنکه:
ای کاش به آنچه می گفتیم عمل می کردیم.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ(2 / صف)
نظر شما در مورد این سۆال خداوند چیست؟!
شما چه قدر از قول هایی که داده اید عمل کرده اید؟!
زهرا اجلال
بخش قرآن تبیان